ٍ۩ٍ۞ٍٍٍٍٍٍٍٍ۝عٍـٍـٍلٍـٍمٍـٍیٍ فٍـٍـٍنٍـٍاٍٍوٍرٍیٍٍ۩ٍ۞ٍٍٍ۝

ٍ۩ٍ۞ٍٍٍٍٍٍٍٍ۝عٍـٍـٍلٍـٍمٍـٍیٍ فٍـٍـٍنٍـٍاٍٍوٍرٍیٍٍ۩ٍ۞ٍٍٍ۝

شکست تلخ عشقی ....
* شکست تلخ عشقی .... سلام داستان ما خیلی طولانیه. تقریبا 3 سال پیش باهاش آشنا شدم زیاد ندیدمش اما تونستم به سختی شماره بهش بدم بعد از چند روز که با هم تلفنی صحبت میکردیم فهمیدم که اونا اینجا مهمون بودن و خونشون تو یکی از شهرستانهای همدانه. اون اوایل که اینو فهمیدم زیاد برام مهم نبود چون هنوز زیاد بهش علاقه چندانی نداشتم. مدتها رابطمون تلفنی و اس ام اسی بود که کم کم با گذشت زمان علاقه منم به اون بیشتر میشد دیگه هر دومون همدیگرو خیلی دوس داشتیم تا اینکه تابستون 2 سال پیش تصمیم گرفتم برم اونجا تا بعد از یکسال اولین قرارمون رو داشته باشیم. حدود 3 ساعت توی پارک با هم بودیم اما من ازش سیر نمیشدم (بعدا فهمیدم که همونجا عاشقش شدم) وقتی میخواستیم از هم جدا بشیم از بخت بدما پلیس جلومونو گرفت و وقتی فهمید با هم نسبتی نداریم ما رو به کلانتری و بعدش بدون گناه به دادگاه بردن و پدر و مادر دختر رو هم خبر کردن.توی دادگاه ازمون تعهد گرفتن و بعد گذاشتن که بریم. تا بعد از یکسالرابطه توی اولین (و آخرین) قرارمون اینجوری از هم جدا بشیم. بعد از چند روز با پدر دختر صحبت کردم که من اون رو برای ازدواج میخوام ولی گفت که بزرگترت باید با من صحبت کنه وقتی من موضوع رو با مادرم در میونگذاشتم بهم گفت اول برو سربازیتو تموم کن 2 ماه بعد من به سربازی رفتم و توی مدت قبل از سربازی با عشقم رابطه تلفنی داشتیم. بعد از رفتنم به سربازی رابطمون خیلی کمتر بود چون من یه شهرستان دور خدمت میکردم به تلفن دسترسی نداشتم جز ماهی یک بار. و هر بار که باهاش حرف میزدم احساس میکردم سردتر از قبل شده. بعداز یکسال که سربازیم تموم شد(کسر خدمت داشتم) وقتی باهاش حرف زدم گفت که دیگه نمیخواد با من رابطه داشته باشه، دیگه عاشقم نیست، گفت رابطمون به جایی نمیرسه،... حدود 2 ماه با التماس باهاش حرف میزدم اما هر روز بدتر میشد تا اینکه یه بار بهم گفت که با پسری به اسم احسان که دندونپزشکه نامزد کرده که بعد از یه ماه آزار روحم گفت دروغ گفتم بعد هم که دیگه خودش دیگه با من حرف نمیزد و دوستش میگفت که ازت بدش میاد وقتیم خودش با من حرف میزد فشم میداد. یه چند ماهی رابطمون قطع بود و من فقط از طریق دوستش حالش رو می پرسیدم بدون اینکهبدونه. یه روز خودش که فک کنم فهمیده بود بهم اس ام اس داد و گفت از این به بعد 2 هفته یکبار این خطمو روشن میکنم تا زنگ بزنی و حالمو بپرسی. بعد از عید شماره جدیدش رو بهم داداز اونوقت باز با هم حرف میزنیم ولی بازم فقط منم که دوسش دارم و اون توجهی به من نمیکنه یعنی یه عشقه یک طرفست. این داستان ما بود البته چون انشام خوب نیست نتونستم خوب بنویسمش امیدوارم دوستان بتونن کمکم کنن تابتونم برشگردونم. نمیدونم چرا یهو اینقدر عوض شد هیچوقتم به من نگفت کار من هر شب شده گریه، از درس موندم از کار موندم از زندگی سیر شدم، بدون وجود اون زندگی برام ارزشی نداره راستی من محسن هستم و الان 22 سالمه و عشقم الان 18 سالشه. تورو خدا کمک کنید دارم داغون میشم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: ΌςмДП ׀ تاریخ: جمعه 21 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

سلام دوستان عزیزم به وبلاگ خودتون خوش اومدید امید وارد استفاده کافی ببرید و اینکه وبلاگ هرمشکلی یا اشکالی داره تو نظر برام بزارید ممنون میشم


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , patoo.13.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM